دومین نشست از گام سوم دورهی آموزشی چیستا به استادی دکتر شروین وکیلی برگزار شد. موضوع این نشست «روایت، زمان و شخصیت در شاهنامهی فردوسی» بود که در آن به رستم و اسفندیار پرداخته شد.
در این نشست که روز یازدهم امردادماه 1391 در موسسه ماهان برگزار شد، کوشش شد تا مخاطب با خوانش نوینی از متن به رمزگان معانی نهفته در اثر و لابه لای سطوح آن دست یابد و سفیدی بین متن ها را بخواند و جفت های متضاد معنایی که اتفاقا سراینده آنها را سنجیده و با برنامه نیاورده بلکه به طور شهودی و به شکل جرقه وار از طرف شاعر یا خواننده فی البداهه در متن نهاده و یا تفسیر شده و هم چنان معنادار است را شناسایی کند.
پهلوان در اساطیر تمام تمدنها دارای الگوی مشترکی است و یکی از این پنج حالت یا ترکیب چند حالت است: جنگاور، مسافر، شهید، ضد قهرمان و شاه پهلوان. در دو نمونهی اسطوره ای هر پنج صفت در یک فرد جمع شده است که او را “ابر پهلوان” می نامیم و این دو ابر پهلوان رستم و اسفندیار هستند و جامع تمامی معانی که رابطه انسان و جنگ را تفسیر می کند. اسفندیار اسپنتا به معنی مقدس در متون زرتشی به عنوان پهلوانی مقدس بسیار مهم است و بنابراین ابر پهلوان دینی است. رستم نیز بی گمان ابر پهلوان ملی ایران است. در روایتی قدیمی چهل قرن قبل از فردوسی نام این دو در کنار هم آمده است. همچنین “نظر ابن حادث” داستان رستم و اسفندیار را در زمان پیامبر نقل کرده است.
بی تردید نبرد رستم و اسفندیار از زیباترین حماسه های شاهنامه است و فردوسی با سرایش این متن امر پارادوکسیکال جنگ دو نیک مرد را به تصویر می کشد که دشواری تبرئه ی فرد پیروز یعنی رستم را پیش می آورد. هرچند بدون تردید فردوسی هوادار رستم بوده است و اندکی باریک بینی در متن این هواداری را آشکار می کند.
دیباچه:
کنون خورد باید می خوشگوار /که میبوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش/خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید/سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرخ مر آن را که هست/ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست/همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبل بنالد همی/گل از ناله او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم/ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی/گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان/چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر/چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش/در افشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا/به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی /به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی/ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار/ندارد بجز ناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر/بدرد دل و گوش غران هژبر
توجه به لحن های متفاوت رستم و اسفندیار و دیگران توانایی فردوسی را در فضاسازی به خوبی آشکار می کند.
از بیت های آغازین مشخص است که این بخش در دوران سالخوردگی و تنگ دستی فردوسی نوشته شده است. بلبل گوسان(گوسان به معنی خنیاگری است که اشعاری حاوی داستانهای پادشاهان و قهرمانان گذشته، همراه با آوای موسیقی می خوانده است. /دهخدا) است. گوسانی که داستان رستم و اسفندیار را می گوید ابر گل را می کشد، ابر گریه می کند، ابر عاشق است. بلبل قصه را می خواند و ناله می کند. نشانه های بسیاری در سراسر شاهنامه است که رستم باد است و زروان زال. در اینجا رابطه رستم و باد به شکلی آشکار آمده است. رستم مثل بادی که گلی را پرپر می کند اسفندیار را می کشد و گوسان ناله می کند، رستم با مهر پیوند دارد. رستم مهری و اسفندیار زرتشتی است. اسفندیار جوان جویای نام و پدرش گشتاسپ اولین شاه زرتشتی است و پسرانش ویشوتن و اسفندیار هر دو شاگردان زرتشت هستند. در برابر، رستم، سیستانی و سکاست و نشانه های مهری دارد.
خلاصه آغاز داستان:
ارجاسپ گشتاسپ را می کشد و دو خواهر اسفندیار را به اسیری می برد و اسفندیار که به دلیل تندی پدر در بند است به درخواست او و وعده پادشاهی برای نجات خواهران و آزادی ایران می رود و کامیاب باز می گردد. پادشاه اما در وفای به عهد درنگ می کند و اسفندیار را به هفت خوان می فرستد و او را که پیروز باز گشته هم چنان بی تاج می گذارد. اسفندیار با مادرش از بدعهدی پدر می گوید و مادر با نگرانی او را به آرامش پند میدهد. پادشاه خوابگزاران را برای دیدن طالع پسر فرا می خواند و آنها مرگی زودهنگام به دست رستم را برای او پیشگویی می کنند که از آن گریزی نیست. پادشاه تاج بخشی را در گرو دست بسته آوردن رستم به دربار می نهد و اسفندیار راهی سیستان می شود. هنگام حرکت شتر پیشرو بر زمین می خوابد که برای حرکت بدشگون بوده و اسفندیار دستور می دهد برای حل مساله سر شتر بریده شود. شتر در ایران باستان مقدس بوده و از اوشتر به معنای درخشش آمده و زیبایی و هوشمندی را می رسانده است. مثلا: “شتر با آن سر زیبای هوشمند”که دچار دگردیسی معنایی شده و دلالت بدشگون (شتری که در خانه هرکس می خوابد کنایه از مرگ)
شباهت های زیادی بین رستم و اسفندیار وجود دارد از جمله:
- هر دویک شاه بزرگ تورانی را می کشند رستم افراسیاب را و اسفندیار ارجاسب را که هردوی این شاهان نیز بسیار قدرتمند بوده اند.
- هردو هفت خوانی را پشت سر گذاشته اند که به گونه ای آنها را متحول کرده است. اسفندیار پس از آن رویین تر شده و رستم کلاه شاخدار خود را به دست آورده است که با هویت او گره خورده است.
- هردو فرهمند نیرومند و زیبا هستند.
- هردو اسب های مخصوص و نام داری دارند. اسب رستم رخش و اسب اسفندیار سیاه نام دارد.
- هر دو رابطه ای خاص با امر قدسی برقرار می کنند.
تفاوت ها نیز بسیار است:
- نوع رابطه شان با امر قدسی با هم متفاوت است. رابطه اسفندیار که شاگرد زرتشست است از مسیر دین رسمی و پیامبرش می گذرد در حالی که رستم رابطه ای غیر شرعی، صمیمی و نزدیک با واسطه عجیبی مثل سیمرغ دارد خدای رستم تشخص چندانی ندارد و در مواقع ضروری به او روی می کند.
- رستم پیر و اسفندیار جوان است.
- رستم به درخواست پدرش با اراده خودش و از بزم به هفت خوان می رود و اسفندیار به فرمان پدرش و از زندان به هفت خوان می رود. هفت خوان رستم مهری است. و نیروهای طبیعی به یاری او می آیند و او قادر است با طبیعت حرف بزند. و او به تنهایی آن را انجام می دهد. درهفت خوان اسفندیار با ارتشی همراه است. پیروزی اش ناشی از فن و ساختن ابزارهایی است که به کمک آن با نیروهای طبیعی مثل گرگ، سیمرغ و اژدها می جنگد. در جنگ گاهی مکار، دروغگو و عهد شکن است در حالی که رستم در پیمانش به اولاد وفادار می ماند. هردو در برابر زن جادو تنبور می زنند. اسفندیار داستانی را می خواند اما رستم داستان خودش را می خواند.
- در رابطه خانوادگی رستم همیشه در حال سفر و کوچگرد است . پدرش را به ندرت می بیند اما رابطهی بسیار عمیق و در هم تنیده ای با هم دارند. رابطهی آزادی با دختران دارد. اسفندیار شهرنشین است. در ارتباط دائم با پدرش تحت فرمان او که پیوسته با هم جدال دارند دارای زندگی خانوادگی با زن و فرزندان است.
- رستم تاج و تخت نمی خواهد. آزاده ،جنگاور و تاج بخش است. اسفندیار برای دین و زر و نهادهای مدنی و تاج می جنگد.
همچنین اسفندیار شباهت های بسیار با سهراب دارد. هر دو جوان هستند و هردو به رستم مهر دارند. شاه زیرکی می خواهد برای منافع خودش آن دو را به کشتن بدهد. بسیار زورمند هستند و تنها کسانی هستند که رستم در شکست آن ها به زحمت می افتد و هردو در بار نخست او را شکست می دهند و او ناچار از به کار بردن ترفندی برای شکست آنها می شود. رستم از کشتن هردو دریغ اش می آید واز آن پشیمان است. تفاوت اصلی سهراب واسفندیار این است که رستم در جنگ با سهراب در بی خبری و ناآگاهی کامل است و بی آنکه او را بشناسد و در بی خبری کامل او را می کشد و تیغ را در پهلوی او می نشاند که اشاره به قلب و برخوردی حسی است. در حالی که نبرد رستم و اسفندیار در آگاهی کامل از عواقب آن می گذرد. و تیر در چشم اسفندیار می نشیند و در واقع می تواند کنایه ای به بینش و آگاهی باشد.
خلاصه داستان : بهمن که با پیغامی از اسفندیار و درخواست توام با مهر او برای پذیره شدن بند به پیش او رفته با دعوت به مهمانی رستم نزد اسفندیار باز می گردد. اسفندیار که از کردار پسر ناخشنود است خود به دیدار رستم می رود. دو ابر پهلوان در کنار رود هیرمند برای بار نخست یکدیگر را می بینند و با گشاده رویی با هم مواجه می شوند. رستم نشان سیاوش را در اسفندیار و اسفندیار نشان زریر را در رستم می بیند. (رود هیرمند یا در زبان سانسکریتی هرخویتی یا سرسویتی ایزد بانوی آناهیتا است که خدای آب،جنگ، تاج بخش و بنا به روایتی مادر مهر است.)
رستم از او دعوت می گیرد و بعد از جدایی اسفندیار از رفتن به نزد رستم پشیمان می شود رستم که از خلف وعده او دلخور است خود به شبستان اسفندیار می رود و شام را با تنشهایی مهمان اسفندیار می شود. رستم هرچه می کوشد تا اسفندیار را از جنگ باز دارد موفق نمی شود و سرانجام نبرد تن به تن آن دو بر فرازبلندی آغاز می شود و دو ابرمرد تیغ و سنان می شکنند و رویارویی برابر آن دو بی برتری هیچ کدام بر دیگری ادامه می یابد تا اینکه بهمن خبر می آورد که دو برادرش شهرنوش و نوش آذر به دست پسرو برادر رستم ،فرامرز و زواره،کشته شده اند. اسفندیار، رستم را به بدعهدی و پیمان شکنی متهم می کند و رستم که به راستی بی خبراز ماجرا بوده فرامرز و زواره را به تاوان گناهشان به اسفندیار پیشکش می کند که او به لحنی تحقیر آمیز آن را رد می کند و نبرد که تا این زمان با حسن نیتی دو طرفه جریان داشت قهر آمیز می شود. اسفندیار با تیرهایی که هیچ کس از آنها جان به در نبرده رستم و رخش را مجروح می کند و تیرهای رستم در اسفندیار رویین تن بی اثر می ماند. رستم تیره گی هوا را بهانه می کند و ادامه نبرد را به روز بعد موکول می کند و اسفندیار که رستم را در آستانه مرگ می بیند و گمان نمی برد او بتواند شب را به صبح برساند، می پذیرد.
زال که رستم را چنین خسته و بیچاره می بیند سیمرغ را به یاری می خواند(سیمرغ علامت فره قدیمی ایرانی است و فقط با زال رابطه مستقیم دارد. پرنده ای سخن گو و درمانگر که جفت او را اسفندیار در هفت خوانش کشته) سیمرغ، رستم و رخش را درمان می کند او را از راز سپهر آگاه می کند (هر کس اسفندیار را بکشد روزگارش سیاه خواهد بود) و رستم که مرگ را به زندگی در بند ترجیح می دهد هر پایان تلخی را می پذیرد و سیمرغ به او می آموزد که چگونه می تواند اسفندیار رویین تن را بکشد. روز بعد که اسفندیار در حیرت از سلامت رستم است، رستم هر آنچه در توان دارد به کار می گیرد که رای اسفندیار را از ادامه نبرد بگرداند. در پی اصرار او تیر را نشانه رفته در چشم اسفندیار می زند و ابر پهلوان مقدس کمرش خم می شود و …